هواخوری

ساخت وبلاگ
صفحه را باز کردم و مصمم هستم بنویسم. منتها کلمات و فکر ها پرنده های کاغذی  جادویی هستند که مثل پرنده های  افسانه های ژاپنی هی به سرو صورتت میچسبند و نمی گذارند مرتبشان کنی. میخواستم از مهمانی های عید بگویم .. اینکه سیاست انتخابی ام موتوا قبل ان تموتوا است.بمیرید پیش از آنکه بمیرید!  ی هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 68 تاريخ : شنبه 28 اسفند 1395 ساعت: 20:46

1_با عروسکه و نوزادک نشستیم روی راحتی مقابل تی وی.   توی تی وی  عملیات نجات است و گروه نجات پنج مدام با مرکز درتماس است.گروه نجات یک هم توی راه است و میخواهند بفهمند نوع آلودگی شیمیایی چی بوده  که مردم فرت و فرت می میرند. عروسکه با هیجان میگوید: منم توی حموم خوردم زمین .بعد آلوده هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 45 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 22:12

1_وبلاگ نویسی آرامم میکند. آیا طفلی من؟2_چند زن  متاهل بچه دار را میشناسید که دوست داشته باشند برای مدتی بچه ی مامانشان بشوند به طور کل و زن نباشند و عروس نباشند. من فکر میکنم این می تواند رویای بخشی از زنها باشد. روح الله با این رویای من کنار می آید و مشکلی ندارد با خیالبافی هایم.  یک روی هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 22:12

کاش که بلد بودم تکه های کره ی زمین را جابه جا کنم

دوست جانم رفت.

کانادا

هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 60 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 22:12

من رفتم روضه ی دختر فامیل و برای اولین بار جایی غیر از دانشگاه و بین دختر ها و پسر ها حس سلبریتی بودن به من دست داد.استقبال خیلی عجیب و زیاد بود!  دلیلی را می دانم..همان دلیلی که ما وبلاگ نویس ها را به هم نزدیک کرد. نوشتن. نوشتن  از همه چیز و نوشتن بدون سانسورهای ذهنی و احساسی که البته در فضای اینستاگرام چندان هم معمول نیست. من از لحظه های عادی زندگی ام مینویسم و مردم در لحظه های عادی با هم همزاد پنداری دارند. لحظه های عادی چیزی بیشتر از "یه شب خوب با یه دوست خوب " و کجکی به دوربین نگاه کردن است. دختر فامیل دوست نوجوانی تا الان من است و من اسمش را گذاشتم خوب ترین سهیلای دنیا. با سهیلا سادات دنیای عجیبی داریم و باز هم داستان بامزه ای دارم از خوابهایی که درباره ی سادات بانوی مادرش در بارداری دیدم._قر و قاطی شد؟ _باز هم اینستاگرام.. نکنید این کار را .  وقتی فرهنگ فامیل شما برداشت ندارد نیایید و کلمات خصوصی  بین خود و همسرتان را منتشر نکنید.حریم خانه فقط چهار تا دیوار  نیست.حریم  معنوی و ازین حرفها.شاید باز هم در اینستاگرام عکس منتشر کنم.این به معنای هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 54 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 8:53

من فاطمه خانم را معلق کردم. مرخص نه ها..فقط معلق.چون کاملا واضح بود که دارد من را استثمار میکند.پولش را مدتهاست که پیش پیش میگیرد بعد از زمانی که پولش را زودتر میگیرد کارش را بد انجام می دهد.هر بار تا می آید پولش با کارش برابر شود لاستیک ماشین شوهرش می ترکد یا بچه اش بغض می کند و تبلت میخواهد یا دختر پانزده ساله اش مو رنگ میکند و توی آرایشگاه گیر میکند یا یک ساعت جیغ میزند و مانتو میخواهد.همه ی اینها در ساعات نامناسب مثل ده شب اتفاق می افتد. بعد  اشک میریزد که فردا می آیم فرشت را می شورم یا فلان. فردا می آید و حرف می زند و حرف میزند و حرف می زند.بعد آدمی که روز اول همه کار بلد بوده کم کم همه کار یادش رفته و مانتوی یقه دانتل من را با آب داغ شسته و از دوطرف چلانده..با این همه این ها مشکل اساسی من با او نبود و من باید دنبال مشکل اصلی میگشتم.دیشب بیدار بودم و به این قضیه هم فکر کردم.بله.فاطمه خانم نظم من را به هم زده و سبک خودش را به خانه ی من تحمیل میکند.منظورم واضح نیست؟ کمد لباس بچه ها را آنطور میچیند که خودش میخواهد.وسایل آشپزخانه را جا به جا میکند.یا میبینم عکس عروسی ام را از ک هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 46 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 8:53


اگر آدمها همان چیزی باشند که میخورند من الان یک تارت آجیلی_عسلی  بزرگم که کلی شکلات تلخ رنده شده رویش ریخته اند!


هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 57 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 8:53

امروز دوست دارم هی بنویسم و هی بنویسم.  صبح که بیدار شدم باران خوبی زده بود.هنوز هم ادامه دارد باران. ناهار محبوب حسین را گذاشتم زرشک پلو با مرغ . مهمانی دیشب نوزادک را خسته کرده.صبح یک ساعتی بیدار بود و الان غرق شده توی بالش و پتوی نرمش. حسین هم کنارم نشسته و با آبرنگش بازی میکند._از نقاشی خوشش نمی آید_ من هم مقاله ی استعاره ی شناختی را  از نورمگز دانلود کردم و دوصفحه اش را خواندم فقط . هی میخواهم بلند شوم و شکم بند ببندم پاهام سنگین است و راهم نمی برد.یعنی من اگر بگویم از دیروز چطور نماز میخوانم دلتان کباب می شود بعد ار هر رکعت انگار کوه جا به جا کردم و  وقتی بلند می شوم انگار یک وزنه بردار خسته باشم با وزنه ای دوبرابر توانم روی دوشم.حرف دارم. خیلی حرف دارم. زنگ زدم به روح الله که وقت صبحانه خوردنش بود غر زدم به مهربانی جوابم را داد.احتمالا صبحانه اش خیلی خوشمزه بود. ولله با این صبحانه هاشان.من وقت مشاور گرفتم ولی نرفتم.دکتر جسم لازم دارم یا دکتر روح؟ یا اصلا هیچ کدام؟ مامانم آمد و لباس پوشیدم که بروم توی پارک موردعلاقه ام ورزش کنم. پارک برای تعمیرات بهاره تعطیل بود !! هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 1:08

من افتاده ام روی خط نوشتن ها.. امروز برای بار سوم مینویسم. با حسین ناهار خوردیم و نوزادک یک ساعتی بیداری کرده..بردم و توی خانه چرخاندمش و نوازشش کردیم دوتایی.ضعف ندارم الان. :D گزارش لحظه به لحظهصدا و سیمای خائن یک سریال جدید پخش میکند مثلا میخواهد نشان بدهد مذهبی ها آدم های جذابی اند.چادر سر زنی میکند که  زندگی مذهبی را نه دیده نه داشته نه خواسته اصلا._عیب نیست ها_نویسنده هم همینطور..کارگردان هم همینطور. کجا زن مومنه با هفت قلم آرایش با مرد نامحرم یا حتی محرمش خارج از خانه  گرم میگیرد خب؟  از طرفی همین سریالها میخواهند آدمهای بی اخلاق را نشان بدهند ولی دست و پایشان بسته است. یک شال قرمز هم سر آدمهای بد میکنند. بعضی بدیهیات هست که اینقدرها هم فهمیدنشان عقل و هوش زیاد نمی خواهد پس چرا خیلی ها نمی فهمند. این صدا و سیمای عریض و طویل با این همه متخصص چی پس؟ همه مشغول چه کاری هستند؟ این سریالها که تماما با یک فرمول ساخته میشوند. یک حاج خانم و یک حاج آقا دارند.یک جانباز.چند تا خانواده ی جوان با مشکلات عشقی و نازایی و کنکور. آخ آخ هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 1:08

دو دقیقه تا نیمه شب.باز هم دارم می نویسم.دیشب و امروز خواب بد دیدم.یکیش خیلی زنده بود. مردم تا تمام شد و بیدار شدم.بعد زنگ زدم به فروشگاه تلفنی و اقلام صدقه ی ماه را آورد. با خدا عهد کردم از بهترین چیزی که توی خانه دارم صدقه بدهم برای بهترین کسانی که توی زندگی دارم. صدقه دادن کارخوبیست منتها میدانم و میدانم دل آشوب داشتن من تا این حد اصلا عادی نیست.روح الله فردا مسافر است.پنج صبح باید فرودگاه باشد.یک پیراهن آبی راه راه دارد به من چشمک میزند.اطو میخواهد. پوشنده را فرستادم که بخوابد و خانه ساکت و آرام است. امشب داشتم 400  گرم سبزی  خوردن  پاک میکردم.گفته: چرا این کارهای سخت را نمی دهی به فاطمه خانم؟!!  من هم وسط حال گریه عرض کردم: شما لطفا ساکت. بد گفتم؟ من  شکنجه های روحی را به لطف فلانی و فلان گذرانده ام که سبزی پاک کردن برایم تمدد اعصاب است .اصلا کار یک ساعت نشستن لب دریا را میکند. خیلی خرم که هنوز روزهایم را بابت قضایای مرده خراب میکنم.من گرسنه ام . آقا من همچنان یک شب گرسنه ام! اصطلاح شب گرسنه را خودم اختراع کردم. فردا باید بروم خرید. این همه لباس دارم که خی هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 1:08

آیا شما خبر دارید من امسال تصمیم قاطع گرفتم که خانه تکانی نکنم؟ آیا مطلع هستید تصمیم های قاطع من همیشه شامل قانون مورفی می شوند؟ آری؟کار ساختمانی پیش آمده و من از آقای جیم پرسیدم: خاک و خل که نمی شود؟ ایشان هم جواب دادند:زیر خاک ! همینقدر رک. پس من تصمیم گرفتم فرش ها را بعد از ده سال بشورم بالاخره و دارم دنبال قالیشویی میگردم. تشک های تخت و راحتی ها هم احتیاج به شستشو دارند. آه(:اینطوری است که احتمالا تا شب سال نو بشور و بساب داریم(جیغ)باز هم بیاییم از کارهای خوبمان برای هم بگوییم. من با خدا قرار گذاشته ام روزی یک کار خوب انجام بدهم اما بی منت. خیلی سخت است.  خیلی. هر روز هم راه میروم.روزی چهل دقیقه راه میروم گاهی بیشتر. نه کم شدم نه زیاد و خلاصه وقتی کم نمی شوی باید بروی شکر کنی که زیاد هم نشدی.  تا آخر دنیا هم من یکی از چهار حرف اصلی ام همین قضیه ی خوردن است.دوتای بعدی اش بچه و درس است و آن یکی؟ شما بگویید. بگردم برای آن یکی یک موضوع ارزشمند پیدا کنم.بروم لباس بپوشم و آماده شویم با نوزادک.روضه_مهمانی منزل خاله دعوتیم و بعد از مدتها انزوا امروز هوا خوب است و بیرون میزنیم. هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 1:08

1_صبحانه املت زدیم. آخ آخ این یک اتفاق خیلی شکوهمند است .خیلی..بله شما چه توقعی دارید از من.. توی خانه نشستم و نهایت خوشگذرانی ام این است که بتوانم در هفته یکبار املت بخورم برای صبحانه یا  آنقدر دختر خوبی بوده باشم!!! که بتوانم با چای عصرم یک شکلات مارس بخورم یا قطاب. دیگر نهایت نهایتش کوکوی سیب زمینی هست با ماست چکیده و سبزی خوردن. اسپا و ماساژ و مال گردی و پارک آبی و سفر به طور مطلق باشد برای وقتی که فارس  هر یک ساعت یکبار احتیاج شدید به مادر نداشته باشد. روح الله به گزینه های سفر کیش را به طور جدی اضافه کرده و مالزی را به شکل شوخی شوخی. منتها من این سوال را سفید گذاشتم.سفر؟ چی هست اصلا.2_ این دختر فامیل یکسال بعد از من عروس شد تا اینجایش یک هیج به نفع من بود.بعد به سرعتی که ممکن بود_یعنی سریعتر نشد نه اینکه نخواسته باشد_بچه دار شد.یعنی شدیم سه یک چون هر بچه مثل گل در خانه ی حریف ارزشمند است.اینقدر هم از پیروزی خودش مطمئن بود که به من می گفت بچه ام را نگاه نکن.چشمش میکنی. بعد من دکترا قبول شدم و حسین به دنیا آمد تازه مساوی شدیم چون دختر فامیل سر کار هم رفته بود.بعد ناگهان ب هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 1:08

هر کدام یک طرف ولو شده ایم. بعد از ناهار است .من هستم و پسرهایم. امروز برنج قهوه ای درست کردم با کلی زعفران و خلال به و زیره و کمی روغن محلی  و ماهیچه.من از برنج قهوه ای تشکر میکنم که یک قاشق حتی بیشتر خوردنش دل درد می آورد.از دیروز دارم به این فکر میکنم که چرا سیستم زندگی مثل فیلم های صداو سیما آبکی و پینوکیویی نیست؟ یعنی چرا دماغ بعضی ها دراز نمی شود؟ چرا واقعا؟من برای پسرها لباس یک شکل خریدم و الکی الکی میتوانم تا سه روز لااقل خیلی خوشحال باشم. فردا کلاس پرانا دارم.کلاسی است مربوط به انرژی حیاتی و رابطه اش با تنفس.از آموزه های یوگاست.امشب منزل یکی از دخترهای فامیل روضه ی حضرت فاطمه دعوتیم و یکی از اهدافم دیدن باقی دخترهایی است که با هم گروه اینستاگرامی داشتیم. من هرچقدر فکر میکنم میبینم حذف اینستاگرام کار درستی است گرچه حتی خانم دکتر مهربان هم به رویم آورد که برگرد اینستا منتها چشم و ذهنم را خیلی احتیاج دارم بعد مغزم پوک شده بس که میزان کتاب غیر درسی خواندنم کم شده است.کتاب بخوانم به جایش.دختردایی دارد عروس می شود _خوب عروس می شود_و من هورا هستم بابتش.دیشب ساعت ده خبردارشدم&nbs هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 1:08

آیا برای شما هم کشف آدمها جالب نیست؟" خب به من چه که هایم "خیلی زیاد شده و وقت و انرژی ام را باید صرف آنها کنم که شناختمشان یا رابطه ی خونی داریم باهم.این را میگویند:سراشیبی مادر بزرگ شدن.دلم خواست کسی دوستم داشته باشد و وصفم کند.(علامت تعجب.حیرت.ووی ووی.گریه ی بی صدا)خانم دکتر مهربان دارد می رود هند و من اگر در زندگی ام دختر زرنگتری بودم الان همراهی اش میکردم.سفرش هیجان انگیز است.برای ساخت مستند امضای تفاهم نامه بین دو دانشگاه ایرانی و هندی مربوط به رشته ی ما.تازگی ها در لحظه هایی که آن فکر ها و اضطراب ها یقه ام را میگیرند هر دو دستم بی حس می شود بعدترش درد شدیدی توی دستهام منتشر می شودمثل رد شدن میله از توی مچ ها تا تمام انگشت ها..سردرد میگیرم و چشم چپم تار میبیند.این ها شکایت هایی است که باید به دکتر بگویم منتها دلم دکتررفتن نمی خواهد.به همین سادگی.جلب ترحم هم نمی کنم شما این بند را نادیده بگیرید.شب شما به خیر.نوزادک هاتان به سلامت.دلتان خوش هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 1:08